شناسهٔ خبر: 41744 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

دچار فاجعه معاصر نبودن شده ایم/ رابطه میان فلسفه و توسعه نیافتگی

بنایی جهرمی، عضو شورای علمی گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: عدم توجه وتمرکز به رابطه میان «توسعه نیافتگی وفلسفه» ما را دچار فاجعه معاصر نبودن کرده است.

 

سمینار علمی تاملی بر وضع فلسفه در ایران

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سمینار علمی با عنوان «تأملی بر وضع فلسفه در ایران» به همت پژوهشکده غرب‌شناسی و علم‌پژوهی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ دوشنبه ۲۸ دی ماه در سالن حکمت این پژوهشگاه برگزار شد. مهدی بنایی جهرمی، عضو شورای علمی گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در این سمینار درباره موضوع «نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی» سخنرانی کرد.

وی گفت: هدف این گفتار آن است که از اهمیت، ضرورت و گریزناپذیری و از طرفی تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز بودن مسئله‌ای سخن بگوید که غفلت از آن تفکر فلسفی ما را دچار فاجعه معاصر نبودن و به همین دلیل بی‌ مسئله بودن و بریده از ضرورت‌های زمانه و وضع و روزگار تاریخی ما کرده است. اگر وضع توسعه‌نیافتگی را عین یا برآمده از بی نسبتی با فلسفه و حاصل گسیختگی از تفکر بدانیم، ای بسا که از عنوان سخنرانی تعجب کنیم یا حتی از سر انکار و نفی با آن مواجه شویم و طرح آن را کاملا بی‌وجه بدانیم.

بنایی جهرمی افزود: این انکار و تعجب البته می‌تواند به صور مختلف دیگری که غالبا برخاسته از برداشت‌های سطحی از حقیقت توسعه‌نیافتگی و چیستی فلسفه است نیز رخ دهد، اما در اینجا نخواستیم و شایسته ندیدیم که به این وجوه نیز نظر کنیم و از میزان اهمیت یا عدم اعتبارشان سخن گوییم. در این میان، وجه توجه و اهمیت دادن به انکار و تعجبی که در آغاز مطرح شد این است که آن مسبوق به فهمی از توسعه نیافتگی و مبتنی بر تذکر به شأن فلسفه در جهان توسعه یافته است و به همین جهت در بی‌اعتبار ساختن عنوان گزینشی ما، از سایر وجوه قادرتر است.از این رو باید دید و اندیشید که اساسا «چگونه می‌توان و چرا باید از نسبت فلسفه با توسعه نیافتگی سخن گفت و توجه به آن را برای جهان توسعه‌ نیافته، نه فقط موجه و بااهمیت که حتی ضروری و حیاتی یافت؟» به عبارتی باید دید که چگونه‌ می‌توان از این توهم فاصله گرفت و بی‌وجهی آن را آشکار ساخت.

عضو شورای علمی گروه غربشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ادامه داد: ما در فلسفه ساحتی داریم که اسم آن را می‌گذاریم «فلسفه دانی». ما در این ساحت به تأمل در مسائل می‌پردازیم و در مسیر بررسی و فهم آن مسائل می‌کوشیم و به امکانات و پیامدهای آن و به ربط و نسبت آن با امور می‌اندیشیم و استدلال می‌کنیم.غالبا فلسفه را در سیمای همین ساحت می‌شناسند و در همین حدود، محدود می‌یابند. اما آیا تمامیت فلسفه همین است و آیا اساسا منحصر دانستن فلسفه در این ساحت، مشکل و معضلی را در پی خواهد داشت؟ به عنوان مثال متفکر جهان توسعه نیافته اگر هگل و کانت را به بهترین شکل ممکن درس بدهد ولی رابطه میان توسعه نیافتگی و فلسفه را نداند فقط یه فلسفه دان است.

بنایی جهرمی اضافه کرد: به نظر می آید که اگر فلسفه ساحتی سابقه بر ساحت پرداختن به مسائل نداشته باشد، نمی توان از بایستگی این مسائل سخنی گفت و دریافتی داشت. این ساحت سابقه که نامش را می گذاریم «فلسفیدن توانی»، در واقع از نوع بصیرت داشتن نسبت به خود فلسفه است که تنها و تنها با ورود و از طریق خود فلسفه ممکن می شود به دست می آید. می توان گفت که این ساحت، به یک مسئله در کنار سایر مسائل نمی پردازد بلکه به اموری متذکر است و مسائلی را مورد توجه و تامل قرار می دهد که شرط و طریق کشف مسایل فلسفی اند و در تعیین و ضرورت این مباحث و نوع مواجهه ما با آن سرنوشت سازند. صرف پرداختن به پرسش ها و مسائل نه متعهد و متکفل کشف و بیان ضرورت آن، بلکه مسبوق به آن است. این که فلسفه باید در کجا به چه مسائلی توجه کند و این که چرا باید این مسائل را ضروری گرفت و به آن پرداخت، همه مربوط به همین ساحت سابقه فلسفه است. به عبارتی، در فلسفه ساحتی وجود دارد که ناظر به خود فلسفه و تعیین مسایل آن است و از چیستی، چرایی و نسبت فلسفه با امور سخن می گوید و راهنمای کشف پرسش ها و مسائل فلسفی و بایستگی پرداختن به آن هاست و فرجام و پایان فلسفه را در دایره توجه قرار می دهد. این که فلسفه چیست و با ما چه می کند و چه می تواند و باید بپردازد و... همه از این نوع و متعلق به همین ساحتند. البته این ساحت از نوع عقل اجمالی یا علم مطبوع است که بعد تفصیل پیدا می کند.

این استاد فلسفه گفت: آیا حقیقت فلسفه را باید در پرداختن به پرسش ها و بحث از مسائل و طرح استدلالها جستجو کرد یا این همه را فرع بر فهم چیستی فلسفه و امکان و ضرورتهای آن و کشف و درک نسبت آن با امور و مسائلی که ضرورتاً باید به آن بپردازد دانست؟برای پاسخ دادن به این سوال، باید دید که مباحث و براهین فلسفی، در غیاب آن ساحت سابق، در مغاک چه خلای فرو می روند و اهمیتشان را از دست می دهند. این خلا و مغاک را ما اکنون، نامعاصر بودن یا زوال معاصرت می نامیم و این عین زوال حقیقت فلسفه و جایگزین شدن و بحث و استدلال به جای آن است. بی توجه و غفلت از این ساحت، مانع عمده معاصر شدن و به همین جهت عامل اصلی فلسفه نبودن فلسفه است. فلسفه در غیاب این ساحت، مجموعه ای صرف از انبوه اطلاعات و نظریات و مباحث است و بس، مباحثی که ربطی به وضع زمانه و روزگار ما ندارد و پرداختن به آن صرفاً ما را فلسفه دان و مطلع از فلسفه می کند و نه هرگز فیلسوی و قادر به تفلسف. ما تنها با راه یافتن به ساحت سابق، که ساحت تذکر به چیستی فلسفه و چرائی ضرورت پرداختن به مسائل آن است، می توانیم فیلسوف شویم و نسبت به تعهدمان را به پرسش ها و مسائل، عمیق و فیلسوفانه بیابیم.

وی افزود: اکنون با توجه به این توضیحات، می توان از اهمیت، ضرورت، تعیین کنندگی و سرنوشت ساز بودن مساله نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی سخن گفت و نقش آن را در معاصر شدن مباحث فلسفی در جهان توسعه نیافته دریافت به بیان دیگر در کانون قرار گرفتن پرسش درباره رابطه فلسفه و توسعه نیافتگی موجب معاصریت فلسفه ما می شود.این مسئله از آن جهت که ناظر به خود فلسفه و نسبیت آن با وضع توسعه نیافتگی است به ساحت سابق فلسفه مربوط می شود و درباب حقیقت فلسفه و نسبت آن با وضع معاصر و مسائل برخاسته از این وضع خواهان تامل و بصیرت است، تامل و بصیرتی که قطعاً خود فلسفه متعهد و متکفل پرداختن به آن است و به ساحت سابق فلسفه تعلق دارد، یعنی به ساحت تذکر به حقیقت و شان و رسالت فلسفه و درک نسبت آن با کشف ضرورتهای معاصر.از این رو می توان شرط معاصر شدن فلسفه در وضع توسعه نیافتگی را تعهد و تمرکز این فلسفه به طرح حفظ پرسش از نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی و فهم کشف مسائل برخاسته از تنگناهای این وضع دانست و آن را نه به مثابه یک مساله بلکه شرط کشف مسائل و تعیین کننده اهمیت و ضرورت پرداختن به این مسائل و نحوه مواجه شدن با آن دانست... کسی که چنین مسئله ای داشته باشد، نه فقط یک مسئله اضافه بر مسائل دیگران دارد بلکه اساساً مسائل او و نحوه مواجهه او با این مسائل با دیگران متفاوت و متمایز است.

بنایی جهرمی در پایان گفت:به یمن و به تبع معاصر شدن فلسفه، مباحث و مسائلی در کانون توجه ما قرار می گیرد و ضروری می شود که شاید بتواند برخی از موارد آن را، به صورتی که در ذیل می آید مورد توجه قرار داد و مرور کرد:

*حقیقت توسعه نیافتگی و راه های مساله شدن (توجه به خاستگاه های ضرورت فهم توسعه نیافتگی) و تامل در و تذکر به آن و نوع و مرز تاثیرات و تعیین کنندگی های آن. این که توسعه نیافتگی با ما چه ها کرده، چه می کند و چه ها می تواند بکند...

*امکانات و ضرورتهای پیش روی جوامع توسعه نیافته

*حقیقت توسعه و شرایط امکان فهم و تحقق و خاستگاه یا خاستگاه های ضرورت این فهم و آن تحقق

*ماهیت غرب و شرایط و امکان پرسش از آن

*تنگنای خاستگاه های تاریخی تجدد طلبی و توسعه خواهی ما

*شرایط تحقق تجدد و نسبت آن با شرایط توسعه

*چیستی علوم و خصوصاً علوم انسانی و نسبت آن به وضع توسعه نیافتگی

*راه های نیل به قدرت بهره گرفتن از علم و تکنولوژی

نظر شما